کرامتی از علی علیه السلام به یک شرور


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392
بازدید : 1994
نویسنده : امید اسدی خواه

 

کرامتی از علی علیه السلام به یک شرور





مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمت الله علیه نقل می فرمودند

که در شهر حلّه در عراق شخصی بود از الواط که صاحب مکنتی فراوان

و در شرارت نیز معروف بود.
یکی از علمای نجف که اهل الله بوده شبی در خواب می بیند که لوطی

مذکور در بهشت همسایه حضرت امیرالمومنین(ع) است. آن عالم چون

به صحت خواب خود اعتقاد داشت از نجف به قصد حلّه حرکت کرده و به

منزل آن شخص شرور می رود و او را می طلبد. چون ورود عالم را به

صاحب خانه خبر می دهند، بسیار ناراحت می شود و فکر می کند که

مشارالیه حتما برای نهی از منکر آمده است ولی به هر حال به در

منزل می رود و ایشان را به داخل دعوت می کند و برای ایشان چای و

قهوه می آورد. وقتی می بیند که عالم مزبور چای و قهوه صرف نمی

کند یقین میکند که وی نه از روی دوستی بلکه از راه مخاصمه و

دشمنی وارد شده است، لذا عرض میکند:
آقا تا این زمان از جانب من به شما اسائه ادبی نشده است، پس دلیل

دشمنی شما چیست؟ عالم مزبور جواب می دهد که من با شما

خصومتی ندارم، بلکه سوالی دارم اگر جواب دهید چای و قهوه شما را

می خورم.عرض می کند سوال خود را بفرمایید. ایشان خواب خود را

نقل و تاکید می کند که من یقین دارم خواب من صحیح است. تو با این

سابقه و شهرت بدی که داری چه کرده ای که با امیرالمومنین (ع) در

بهشت همسایه شده ای؟
عرض می کند: این سرّی بود بین من و حضرتش، معلوم بود حضرت

اراده فرموده اند این سرّ فاش شود. سپس دختر بچه نه ساله اش را

نشان می دهد و می گوید: مادر این کودک، دختر شیخ حلّه بود و من

عاشق او شدم ولی چون بدنام بودم می دانستم که شیخ دختر خود را

به من نخواهد داد. به خواستگاری رفتم


پدرش گفت: این دختر نامزد پسر عمویش می باشد اگر بتوانی پسر

عمویش را راضی کنی من مخالفتی ندارم.نزد پسر عمویش رفتم. گفت:

اگر تو مادیان خود را به من ببخشی، من به این ازدواج رضایت می دهم.

باید دانست که در عرب مادیان حکم زن را دارد و معمولا کسی آن را به

دیگری نمی بخشد. ولی چون عاشق بودم، مادیان را به او بخشیدم و از

او رضایت گرفتم و نزد پدر دختر رفتم و جریان را گفتم. گفت: برادر دختر

را نیز باید راضی کنی. نزد برادر دختر رفتم و مطلب را گفتم. در آن زمان

باغی زیبا و مصفّا در خارج شهر داشتم. باغ را هم به او بخشیدم و

رضایتش را گرفتم، پیش پدر دختر رفتم. این بار گفت مادر دختر را هم

راضی کنی و علت این همه اشکال تراشی آن بود که نمی خواستند

دخترشان را به من تزویج کنند و در ضمن از من هم می ترسیدند. لذا

نزد مادر دختر رفتم و او برای موافقت خود خانه خوبی را که در حلّه

داشتم، از من مطالبه کرد. دادم و موافقت او را نیز گرفتم و باز پیش پدر

دختر رفتم. این بار نوبت راضی کردن پدر بود که رضایت او هم با

بخشیدن یک پارچه ملک آباد تحصیل شد. دیگر بهانه ای نداشتند.

معذلک با اکراه دختر را عقد کردند. شب عروسی، هنگامیکه به حجله

رفتیم، عروس به من گفت: این بار این منم که از تو چیزی می خواهم.

گفتم من هر چه داشتم در راه تو دادم و اکنون هم هر چه از ثروت من

باقی مانده است از آن تو باشد. گفت: من حاجت دیگری دارم. گفتم هر

حاجتی داری بخواه! گفت حاجت من بسیار مهم است و قبل از آنکه

حاجت خود را بگویم شفیعی دارم که باید او را به تو معرفی کنم، شفیع

من فرق شکافته حضرت امیر المومنین (ع) است. اما حاجت من این

است که من با پسر عمویم قبل از عقد به موجب صیغه محرم، هم

بستر شده ام و از او باردارم و هیچ کس از این موضوع آگاه نیست. اگر

این راز فاش شود، برای قبیله ما ننگی بزرگ است و تو به خاطر

حضرت، مرا امشب خفه کن و بگو مرده است و این ننگ را از خانواده ما

بردار! زیرا تا وضع حمل نکنم بر تو حرامم و بعدا نیز صدمه زیادی به ما

می خورد.
گفتم: آن شفیعی را که تو آورده ای، بزرگتر از آن است که من مرتکب

چنین جنایتی شوم. از اکنون تو به منزله خواهر من هستی و از حجله

بیرون آمدم. تا امروز کسی از این راز ما اطلاع نداشت و معلوم می

شود حضرت می خواستند شما مطلع شوید. این دختر بچه نه ساله

همان طفل است که در رحم او بود. همه بستگان این بچه را از آن من

می دانند و این زن هم تا امروز حکم خواهر مرا داشته است.
آری! اگر کسی از اهل بیت و امامان خویش پیروی کند و آنها را شفیع

خود قرار دهد این چنین دست آدم را میگیرند و یکدفعه از آن کسی که

از اول عمر نماز و روزه و احکام الهی را به جای آورده جلو میزند و به

مرتبه ای می رسد که در بهشت همسایه حضرت امیر المومنین علی

(ع) می شود.





:: موضوعات مرتبط: داستان مذهبی امام علی(ع) , هزارویک نکته در مورد امام علی , شخصیت حضرت علی(ع) , ,
:: برچسب‌ها: کرامتی از علی علیه السلام به یک شرور ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید ......................................... نویسنده وبلاگ : امید اسدی خواه دانشجوی کارشناسی نرم افزار ......................................... دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج ......................................... سخن نویسنده : این وبلاگ جهت بیان داستان ها و روایات آن امام پاک به انسان های پاک و درستکار و همچنین انسان هایی که مسیر غلطی را انتخاب نموده اند، میباشد. امید است مطالب این وبلاگ برای همه ی انسانها مفید واقع گردد.

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نهج البلاغه امام علی (ع) و آدرس ali-amiralmomenin.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 37
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

--------------------------------------------------------------- |

لیست وبلاگ های دوستان

| --------------------------------------------------------------- ساعت مچی --------------------------------------------------------------- احادیث --------------------------------------------------------------- فروشگاه عینک آفتابی -----------------------------------------------------------------

RSS

Powered By
loxblog.Com